به یاد «شهید حاج شیر علی سلطانی»
مداحی که لب تشنه و بی سر به شهادت رسید
«شهید حاج شیر علی سلطانی» در سال ۱۳۲۷هجری شمسی در محله کوشک قوامی شیراز به دنیا آمد. تحصیلات خود را از مکتب خانه شروع کرد و به دلیل علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران پیوست.
او ذاکر اهل بیت بود. از ایام جوانی دل سروده های خود را که از زلال روحی آرام و ملکوتی سرچشمه می گرفت با صدای دلنشین و خوش آوای خویش در هم آمیخته و مجالس و محافل مختلف مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین کلام آسمانی خود شور و حالی خاص می بخشید. هنوز آوازهای زخمی او از گوشه گوشۀ جبهه های جنوب به گوش می رسد.
شهید حاج شیرعلی سلطانی عاشق سالار شهیدان امام حسین (ع) بود. او در مناجات صبحگاهی خویش شهادتی حسین گونه را از خدا طلب می کرد. سرانجام در عملیات فتح المبین با لبی تشنه و جسدی بی سر بر خاک افتاد، سری که در آن به جز عشق و شور حسینی چیزی نبود.
سرانجام در فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین منطقه شوش تپه 122، صدامیها یک آرپیجی زدند و سر حاج شیرعلی سلطانی از بدنش جدا شد و با لبی تشنه به شهادت رسید.
او ذوب در شهادت بود، قبرش را با دست خود در کتابخانه مسجد المهدی (ع) قبل از انقلاب کنده بود، قبری که درست به اندازه تن بی سرش بود. می گفت: «من شرم دارم که در محضر آقایم اباعبدالله (ع) سر داشته باشم».
سردار اسدی یکی از سرداران بزرگ سپاه درباره شیرعلی سلطانی می گوید: او سر نداشت و ممکن بود در بین شهدا گم شود، لذا یکی از رزمندهها با ماژیک روی سینه او اسمش را نوشت تا بعداً به راحتی پیدایش کنند.
دوستان نقل میکردند بعد از چند روز، این شهید و تعدادی دیگر از شهدا را به شیراز بردیم؛ نماز به امامت آیتالله حائری شیرازی بر پیکر مطهر این شهدا خوانده شد و بنا بود این شهدا در قطعه شهدا دارالرحمه دفن شوند.
مادر حاج شیرعلی سلطانی به محضر آقای حائری آمد و گفت: «پسرم یک قبر برای خودش درست کرده و گفته است که مرا در قبر خودم به خاک بسپارید». از مادرش شهید سراغ قبر موردنظر را گرفتند و او گفت: «پسرم یک مسجد در خیابان زرهی شیراز به نام مسجد المهدی(عج) ساخته و کنار این مسجد قبری درست کرده و وصیتش این بود که مرا در اینجا دفن کنید».
آیتالله حائری شیرازی نیز تأکید بر این داشتند که باید به وصیت شهید عمل کنیم؛ بچه هایی که شیرعلی را دفن کردند، می گفتند «ما شاهد بودیم که کف پای شیرعلی سلطانی به ته قبر و گردنش به سر قبر میرسید. اگر شیرعلی سر داشت، در این قبر جا نمیشد».