و جاهدوا فی الله حق جهاده

سیب سرخی سر نیزه است دعا کن من هم ، این چنین کال نمانم ...به شهادت برسم

و جاهدوا فی الله حق جهاده

سیب سرخی سر نیزه است دعا کن من هم ، این چنین کال نمانم ...به شهادت برسم

دیروز از هر چه بود گذشتیم ؛ امروز از هر چه بودیم.
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد.
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم.بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم

**پیشاپیش عذر می خوام،،،به علت مشغله ی فراوان نمی توانم دنبال کننده ی خوبی باشم**

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۸ آذر ۹۸، ۱۱:۲۲ - 00:00 :.
    :(

به یاد «شهید حاج شیر علی سلطانی»

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ق.ظ

مداحی که لب تشنه و بی سر به شهادت رسید

او ذوب در شهادت بود، قبرش را با دست خود در کتابخانه مسجد المهدی (ع) قبل از انقلاب کنده بود، قبری که درست به اندازه تن بی سرش بود. می گفت: «من شرم دارم که در محضر آقایم اباعبدالله (ع) سر داشته باشم».

«شهید حاج شیر علی سلطانی» در سال ۱۳۲۷هجری شمسی در محله کوشک قوامی شیراز به دنیا آمد. تحصیلات خود را از مکتب خانه شروع کرد و به دلیل علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران پیوست.

جنگ تحمیلی که شروع شد، همراه لشکر 19 فجر برای مبارزه با صدامیان به جبهه های حق علیه باطل شتافت. خیلی زود مسئول تبلیغات لشکر شد. آن قدر خاضع و افتاده بود که شیرعلی را یک معلم اخلاق می دانستند.
او ذاکر اهل بیت بود. از ایام جوانی دل سروده های خود را که از زلال روحی آرام و ملکوتی سرچشمه می گرفت با صدای دلنشین و خوش آوای خویش در هم آمیخته و مجالس و محافل مختلف مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین کلام آسمانی خود شور و حالی خاص می بخشید. هنوز آوازهای زخمی او از گوشه گوشۀ جبهه های جنوب به گوش می رسد.
 

 

شهید حاج شیرعلی سلطانی عاشق سالار شهیدان امام حسین (ع) بود. او در مناجات صبحگاهی خویش شهادتی حسین گونه را از خدا طلب می کرد. سرانجام در عملیات فتح المبین با لبی تشنه و جسدی بی سر بر خاک افتاد، سری که در آن به جز عشق و شور حسینی چیزی نبود.
سرانجام در فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین منطقه شوش تپه 122، صدامی‌ها یک آرپی‌جی زدند و سر حاج‌ شیرعلی سلطانی از بدنش جدا شد و با لبی تشنه به شهادت رسید.

او ذوب در شهادت بود، قبرش را با دست خود در کتابخانه مسجد المهدی (ع) قبل از انقلاب کنده بود، قبری که درست به اندازه تن بی سرش بود. می گفت: «من شرم دارم که در محضر آقایم اباعبدالله (ع) سر داشته باشم».
سردار اسدی یکی از سرداران بزرگ سپاه درباره شیرعلی سلطانی می گوید: او سر نداشت و ممکن بود در بین شهدا گم شود، لذا یکی از رزمنده‌ها با ماژیک روی سینه او اسمش را نوشت تا بعداً به راحتی پیدایش کنند.
دوستان نقل می‌کردند بعد از چند روز، این شهید و تعدادی دیگر از شهدا را به شیراز بردیم؛ نماز به امامت آیت‌الله حائری شیرازی بر پیکر مطهر این شهدا خوانده شد و بنا بود این شهدا در قطعه شهدا دارالرحمه دفن شوند.
مادر حاج شیرعلی سلطانی به محضر آقای حائری آمد و گفت: «پسرم یک قبر برای خودش درست کرده و گفته است که مرا در قبر خودم به خاک بسپارید». از مادرش شهید سراغ قبر موردنظر را گرفتند و او گفت: «پسرم یک مسجد در خیابان زرهی شیراز به نام مسجد المهدی(عج) ساخته و کنار این مسجد قبری درست کرده و وصیتش این بود که مرا در اینجا دفن کنید».

 آیت‌الله حائری شیرازی نیز تأکید بر این داشتند که باید به وصیت شهید عمل کنیم؛ بچه هایی که شیرعلی را دفن کردند، می گفتند «ما شاهد بودیم که کف پای شیرعلی سلطانی به ته قبر و گردنش به سر قبر می‌رسید. اگر شیرعلی سر داشت، در این قبر جا نمی‌شد».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">