زبان حال...
دخترم خوش آمدی جای تو در دنیا نبود
بیوجود تو صفا در گلشن عُقبا نبود
جان بابا بارها مرگ از خدا کردم طلب
بی تو خون جگر در دیدة زهرا نبود
دخترم آن شب که من دست علی دادم تو را
جای پنج انگشت سیلی در رخت پیدا نبود
جان بابا نقش این سیلی گواهی میدهد
هیچکس مثل من و مثل علی تنها نبود
دخترم روزیکه بر ماه رخت سیلی زدند
هرچه میپرسمبگو آیا علی آنجا نبود؟
جان بابا بود امّا دستهایش بسته بود
چارهای جز صبر بین دشمنان او را نبود
دخترم آیا حسینم دید مادر را زدند
شاهد این صحنه آیا بود زینب یا نبود؟
جان بابا لرزه بر اندامشان افتاده بود
ذکرشان جز یا رسول الله و یا اُمّا نبود
دخترم با آن همه احسان که دید امّت زمن
بوسه گل میخ در اجر ذوی القربا نبود
جان بابا خانه پر گردید از دشمن ولی
هیچکس جز فضه و دیوار و در با ما نبود
دخترم چون سینه مجروح تو آسیب دید
درد آن جز در درون سینة بابا نبود
جان بابا سوز آن از نظم «میثم» سر کشید
ورنه تا این حد شرر از شعر او پیدا نبود